آسیب یا تروما چیست؟
در فرایند شفای آسیب، فهم آسیب قدم اول است. اگر در حوزه سلامت روانی یا جسمی کار می کنید، درک اثرات خشونت، آزار، غفلت و دیگر رویدادهای آسیب زا بر افرادی که آن را تجربه کرده اند، کلید درمان موفق است. اگر پدر یا مادر هستید، شناخت عوارض رشدی آسیب، و جدا کردن آن از لجبازی و بدرفتاری معمول کودکان امری حیاتی برای تسهیل رشد کودک است.
مشکل این است که هم متخصصان و هم والدین، در خیلی از موارد وجود سابقه آسیب را نادیده می گیرند. درمانی که بدون توجه به تاریخچه برای از بین بردن علائم تلاش می کند، نمی تواند امید یا شفا را به ارمغان بیاورد. روش های درمانی که بدون توجه به تاریخچه آسیب ارایه داده میشود، به مراجعین فقط بر اساس علائم فعلی آنها نگاه می کند، بدون اینکه به کار کرد و دلایل این علائم توجهی داشته باشد. این روش تشخیص و درمان اغلب برای افراد آسیبدیده صدمه بیشتری را ایجاد میکند.
کودکی که به دلیل اضطراب خاموش نشدنی در مغز، بی قرار و برانگیخته است، تشخیص بیش فعالی دریافت میکند.
کودکی که به دلیل عدم هماهنگی کارکرد نیمکره های مغز یا فراهم نبودن محیط غنی از محرکهای حسی دچار تاخیر های رشدی و حرکتی شده است، تشخیص اتیسم دریافت میکند.
کودکی که به دلیل فعال شدن ترس شدید، تنظیم هیجان خود را از دست می دهد، تشخیص اختلال دوقطبی دوران کودکی دریافت می کند.
در پژوهشی جالب در یک بیمارستان مشخص شد وقتی تاریخچه آسیب های مهم دوران کودکی، با مراجعین بزرگسال بخش اورژانس مرور شد و برای آن ها درمان روانشناختی لازم ارائه گردید، بازگشت افراد به دلیل بیماری های جسمی به اورژانس به شکل قابل توجهی کاهش یافت. این امر در حوزه سلامت کودکان از اهمیت بیشتری برخوردار است.
اگر تاریخچه زندگی کودک و آسیب های اولیه را بررسی نکنیم، ممکن است کودک را گرفتار تشخیص های نادرست و برچسب های غیرمنصفانه مانند اختلالات خلقی دوران کودکی و اوتیسم کرده با محروم کردن او از فرصت شفای واقعی، و انجام درمانهای نادرست دارویی و غیردارویی ناکارآمد، تمام زندگی اش را تحت تاثیر قرار بدهیم.
افرادی که در بافت رابط خود، در طول رشد، رویدادهای آسیب زای مکرر را از سر گذرانده اند، مشکلات عمده ای در برقراری رابطه با ثبات با دیگران دارند. اعتماد کردن برای ایشان دشوار است و همیشه آماده دفاع از خود در برابر حملات و تهدیدهای روانی و جسمانی هستند؛ تهدیدهایی که شاید حتی واقعا رخ نداده باشند و فرد فقط تصور کرده باشد که دیگری قصد صدمه زدن به او یا آزارش را دارد. آنان ممکن است مدیریت کافی روی رفتارهایشان نداشته باشند و به عنوان کودک یا نوجوان، پرخاشگر، دروغگو یا بی تفاوت به نظر برسند.
در چنین شرایطی بزرگسالانی که قصد مراقبت از کودکان یا نوجوانان را دارند، مانند مربیان خانه های شبانه روزی یا والدین یا معلمین، و همین طور درمانگران، خود دچار آسیب و فشار روانی می شوند. مراقبت از خود برای این گروه از مراقبین اصلی یا درمانگران امری حیاتی است. اگر این اقدام صورت نگیرد، مراقبت، مادری یا پدری کردن یا درمان، در عمل شکست می خورد. نادیده گرفتن اثر آسیب بر این افراد، مانع دست یافتن فرد آسیب دیده به شفا است. به همین دلیل همیشه گامی مهم، پیشنهاد داشتن روان درمانگری ثابت برای همه کسانی است که با فرآیند شفای آسیب سر و کار دارند.
شدت آسیب زا بودن هر رویداد دشوار، به دیدگاه و توان روانی فرد بستگی دارد. وقتی رویدادی اثرات مخربی بر زندگی و روان فرد باقی می گذارد که او را درمانده سازد و شخص احساس کند توان درک و فهم و مقابله با چنین رخدادی را ندارد. معمولا رخدادهایی که طی آن آزارگر از قدرت خود سواستفاده کرده است، به اعتماد فرد خیانت شده و درماندگی، درد و گیجی و فقدان را تجربه کرده است، آسیب زا ترین موارد هستند.
در واقع هر رویداد آسیب زا دو جنبه دارد:
- یکی آنچه رخ داده و
- دومی آنچه فرد ادراک کرده است.
به بیان دیگر آسیب به تعریف و درک فرد آسیب دیده از چیزی که برایش رخ داده بستگی دارد. به همین علت رویدادی که به شدت برای یک نفر آسیب زا بوده برای دیگری فقط ناراحت کننده بوده است.
نوعی از آسیب که افراد را گیر میاندازد و رها نمیکند، آسیب در روابط بین فردی است. رفتارهای خشونت بار یا غفلتی که نسبت به خود فرد رخ داده یا کودک شاهد آن بوده است. کودک در چنین رویدادهایی اغلب سوگ، نداشتن کنترل، و خیانت به اعتمادش را تجربه میکند و در نتیجه هیجانهای درمانده کننده ای را تجربه میکند؛ اندوه، ترس و وحشت، غضب و دلتنگی رایج هستند. اغلب خشونتی که در بافت خانواده رخ میدهد، در بافت بزرگتری از غفلت و خشونت در محیط و جامعه اطراف کودک قرار دارد. کسانی بیشتر از همه آسیب میبینند و مراحل شفای دشوارتری را طی میکنند که رخدادهای مکررا آسیب زا را در طولانی مدت و از سوی افرادی تجربه کرده باشند که قرار بوده منبع دلبستگی آنها بوده و از آنها مراقبت نمایند. این افراد انتظار دارند که دنیا به آنها آسیب بزند و دیگران آن را آزار دهند و بر همان مبنا رفتار می کنند. در این میان پسران و مردان خشونت دیده در شرایط دشوار تری قرار دارند. زنان آسیب دیده بیشتر مرکز توجه هستند و کمک بیشتری دریافت میکنند تا مردان و پسرانی که در روند زندگی خود آسیب دیده اند.
هیچ تشخیص کاملی به شکل یکسان برای افراد آسیب دیده وجود ندارد. اغلب تشخیص های روانپزشکی مختلفی دریافت می کنند. تشخیص ها توصیفی برای علایم و رفتارها فراهم می کنند اما به سرعت تبدیل به برچسبی منفی روی افراد می شوند. به این معنی که اشکالی در او هست و سازگارانه بودن این رفتارها، اهمیت یا نقش آنها در نجات یافتن فرد آسیب دیده و تاب آوری فرد نادیده گرفته می شود. به این ترتیب به جای اینکه گفته شود اتفاقات غلطی برای این فرد افتاده، این طور قضاوت می شود که اشکالی ذاتی در خود فرد هست.
آسیب پیچیده، همانطور که قبلا هم گفتیم، به معنی خیانت به اعتماد کودک است. آزار، غفلت و طرد شدن از سوی افرادی که قرار است منبع حمایت و مراقبت از کودک باشند بیشترین آسیب را به دلبستگی کودک می زند.
دلبستگی ستون برقراری رابطه است و رابطه بین فردی در زندگی انسان اجتماعی، نقشی حیاتی دارد. اما چطور می توانیم این دلبستگی شکسته را ترمیم کنین و پیوندی امن برقرار کنیم؟
در ادامه در قالب مطالب هفتگی، درباره دلبستگی صحبت خواهیم کرد.